مهمانانی از بهشت

ماجرای ما برمی گرده به 9 سال پیش روز قبل از عروسی بنده . اون روز عکس همه دامادها که خوشحالند ناراحت بودم تو دلم میگفتم کاش بابای عزیزم هم زنده بود و تو مراسم و شادی تنها فرزندش شرکت میکرد بابا سال 1365 تو شلمچه با دو دوست صمیمی اش که آنها مثل خودش معلم بودن به شهادت رسیده و آسمانی شده بود. خیلی فکرم مشغول بود نمیتونستم بغض خودم را نگه دارم و هر کجا گوشه ای گیر می آوردم به دور از چشم دیگران چشمهام اشک آلود میشد و گهگاه میزدم زیر گریه. خدا میدونه که شب وقتی که خوابیدم تو عالم رویا دیدم با همین لباس دامادی که تنم بود تو حیاط ایستادم و به مهمانان خوش آمد میگم ناگهان سه مهمونی را دیدم که 3 نفر هم کت و شلوار پوشیدن و به طرف من میان همینطور که نزدیک میشدن خوب که دقت کردم دیدم بابا با دو دوست همرزمش که با هم شهید شده بودن به طرفم میان من همون لحظه از شدت شوق و از یک طرف شرم از اینکه که چقدر گلایه کرده بودم از بابا سرم را پایین انداختم ولی وقتی لبخند بابا را که دیدم از خنده اش فهمیدم که بابا تو عروسی ما بوده و من حضورش را نفهمیده بودم اومده بود که بهم تبریک بگه . آری او تنها فرزندش را فراموش نکرده بود لذا من اونشب مهمانانی از بهشت داشتم. یا علی مدد

هم وطن ودوست گلم امیدوارم روح پاک بابات پبوسنه حامی توباشد . این زیباترین ومعطر ترین پیام زندگی انسانهای پاک است

سلام ممنون آقای رفعت نامی عزیز خدا خیرتون بده . شما لطف دارین عید مبعث هم بر شما عزیز مبارک

خوشا به سعادت شما. ان شاء الله که در دنیا و آخرت از برکات خداوندی برخوردار باشید و خصوصا شفاعت اولیاء الله. ما رو هم فراموش نکنید در دعاهایتان.

آقا سعید سلام محتاجیم به دعا شما لطف دارین انشالله همه ما از شفاعت شهدا بهره مند بشویم انشالله در پناه حق باشی