جدیدترین محصولات
  1. جواهربازار
  2. پرسش و پاسخ
  3. خاطره نویسی

پست کلیدی

جستجو دربین پرسش و پاسخ‌ها
کد موضوع42104
تصویر کاربری
#1ارسال '18:19 1396/2/17

حسین نظردنیوی|تهران / تهران

پست‌ها 459
الان همینجور یهو داشتم یه کلیپ فوتبالی میدیدم که یه پسرکی توی دروازه وایستاده بود و توپ میاد میره زیر پاش و میخوره زمین! یاد خودم افتادم که منم تو بچگی خیلی به فوتبال علاقه داشتم و با اینکه اصلا مهارتی در این ورزش نداشتم اما پر تلاش حاضر میشدم و توی تیم کوچه و مدرسه بازی میکردم و حتی واسه همین سماجتم نزدیک بود که به تیم منتخب کلاسمون هم راه پیدا کنم.
هرچند به دلایلی که شرحش به این خاطره مربوط نمیشه، نشد که بشه.

از قضا در همون روزها که عشق فوتبال بازی بودم و همیشه هم در پست دفاع وامیستادم، در یکی از زنگهای ورزش منو به اجبار و اصرار گذاشتن توی دروازه که نقش دروازه بان رو به عهده بگیرم! حالا منم ریزه میزه و دروازه درندشت! هیچوقت هم تجربه گلری نداشتم. اما نمیدونم چرا و اصلا چی شده بود که همه اعضای تیم علاقمند بودن برن توی خط حمله و منو با دروازه تنها گذاشتن! حتی انصاف نداشتن که یه نفر واسته دفاع که تو ضد حمله ها کمکم کنه!
بنابراین دیدم که چاره نیست و مثل یک نقطه در برابر یک چهارچوب عریض ، درون گل جا گرفتم!

چشمتون روز بد نبینه، مدام هم توپ تو زمین ما میومد و شوتهای سنگینی حواله من میشد. من کوچولو، توپ سنگین، بدون مدافع، مهاجمین ترسناک، اینجور بنظر میومد که باید خیلی راحت هفت هشت ده تا گل بخورم. اما انگار این بازی با بقیه موارد مشابه فرق داشت!

تصویر کاربری
#2ارسال '18:38 1396/2/17

حسین نظردنیوی|تهران / تهران

پست‌ها 459
انگار که در اون زمان و مکان مظلومیت من اینقدر اثر گذار بود که زمین و زمان همه جوره به من کمک میکردن. با اینکه در موقعیتهای تک به تک قرار میگرفتم و مورد هجمه شوتهای سنگین، ولی هیچکدوم وارد دروازه نمیشد و با اینکه توی دروازه این شکلی بودم :



اما توپها یا به خودم میخورد یا به تیرک یا اصلا میرفتن بیرون!



جوری شده بود که تمام کسانی که بیرون بودن و اولش فقط به من میخندیدن، دیگه داشتن به شدت تشویقم میکردن و حتی معلم ورزش هم مجذوب هنرنماییم شده بود. اینجوری هم نبود که مثل شیر تو دروازه وایستاده باشم، بلکه با هر شوت چشمامم میبستم و سرمو میگرفتم!


اما از روی خط دروازه تکون نمیخوردم و توپ هم درست میومد همونجایی که ایستاده بودم میخورد به من! حتی مهاجمین تیممون هم خیالشون راحت شده بود دروازه ما باز شدنی نیست و دیگه اصلا برنمیگشتن! هرچند عرضه گل زدن هم نداشتن!



بدین ترتیب بود که بازی در نهایت شگفتی به پنالتی کشید و الان دیگه همه میخواستن توی دروازه وایستن! اما معلم ورزش اومد و به من گفت برو خودت مثل شیر وایستا توی دروازه! هرچند نمیخواستم ولی نمیشد روی حرف معلم حرف زد.



شگفتیها در اینجا هم ادامه پیدا کرد و بهترین بازیکن حریف هم پنالتیشو زد بیرون! یعنی گل زدن به این دروازه در اون روز با این دروازه بان ناشی، تبدیل شده بود به چالشی عظیم!

یادم نیست که بالاخره باختیم یا بردیم ولی حقیقتا الان متعجبم که چطور همه اون موقع فکر میکردن دروازه بانی بی اهمیت ترین پست توی فوتباله! و مهم نیست که کی این مسئولیت رو بر عهده بگیره در حالی که در عالم فوتبال حرفه ای گلر کسی است که هر بازیکنی نمیتونه جای اونو بگیره به غیر از یه دروازه بان دیگه.
بچه های اون روز الان حسابی بزرگ شدن. امیدوارم طرز تفکرشون تغییر کرده باشه.

تصویر کاربری
#3ارسال '15:10 1396/2/18

حسین نظردنیوی|تهران / تهران

پست‌ها 459
این خاطره رو که نوشتم بعدا فکر کردم دیدم شاید منظوردار برداشت بشه با توجه به حال و هوای این روزها.
خصوصا که در عنوانش هم تصادفا کلمه اشنایی به کار رفته.
خلاصه که بی منظور بخونید.
تصویر کاربری
#4ارسال '17:6 1396/5/5

محمد امین دلاوری جهرمی|فارس / جهرم

پست‌ها 30
نمونده ده دادم رفت داداش خوبه
تصویر کاربری
#5ارسال '13:35 1396/5/6

حسین نظردنیوی|تهران / تهران

پست‌ها 459

ارسال پاسخ

کد امنیتی»»